حکایت سلطان سنجر و مهستی

شبی در مرو برف زیادی بارید و سلطان سنجر در آن وقت در مرو بود. مهستی شاعر معروف و خوش قریحه نیز در خدمت سلطان سنجر بود. سلطان که عزم شکار داشت از مهستی پرسید: هوا چگونه است؟

مهستی نگاهی به بیرون انداخت و این رباعی را بالبدیهه بگفت:


شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

وز جمله خسـروان ترا تحسـین کرد

تا در حـرکت سمـند زرّیـن نعـلت

بر گل ننهـد پـای، زمین سیمـین کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد